مه

دودی از دور برمیخیزد. به یک نگاه همچو مهی است که از سر شقاوت، آرام میخزد. ولی افسوس که این واهمه ای بیش نیست. چنان تند بوست که به یک آن گلو را در می نوردد. آری. رفت مه با آن بوی خوشش. و اکنون من در انتظار مهی به آن لطافت و چشم به راه خیزشش. اما گویا او نیز لطافتش را از دست داده. دیگر آن خوشبوی همیشگی نیست. آری ... سرانجام نزدیک است ....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد